مهبدمهبد، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 17 روز سن داره

ღ ღ ღ گل پسر ღ ღ ღ

روز ِ قشنگ ، بهوونه ي قشنگ

صبح امروز به زيبايي شروع شد . بارش برف در هوايي كه اصلا ً سرد نبود و با دانه هايي به درشتي يك سكه 500 تومني !!! باورت ميشه ؟؟ اينقدر دونه هاي برف درشت و قشنگ بود كه نميشه وصفش كرد.... تو هم بعد از ديدن بارشِ ديشب انتظار باران و خيسي زمين رو داشتي كه حتي سر برف و باران بودنش با بابا شرط بندي هم كردي اما بعد از ديدن سفيدي زمين كلي ذوق زده شدي و البته شرط رو باختي . شازده كوچولوي من روزاي قشنگ كودكيت داره به شادمانگي هر چه تمام تر در مهدكودك پيشرو رقم ميخوره و خوشحالم از اينكه مربيان ازت خيلي راضين و ميگن محبتت در بين بچه ها بي نظيره . خانم ق ميگه : "مهبد خيلي بچه ها رو دوست داره و براش خيلي مهمه كه همه دوستش داشته ب...
28 بهمن 1392

هفته ی گذشته

توی هفته ی گذشته به یه سرما خوردگی مبتلا شدی که دو شب تب به همراه داشت و الحمدلله با خوردن یکسری دارو به زودی برطرف شد . توی همون روزهای داغی و سرماخوردگی که خیلی از صبحش کسل بودی و بهوونه گرفته بودی - یه برنامه چیدیم به همراه خاله سیما - عمو مجید  و کیان کوچولو رفتیم شهربازی طوفان . مدتی بود که همش با ناراحتی میگفتی : " من وقتی کوچولو بودم شما منو میبردید پارک و شهربازی . اما حالا که دیده (ديگه) بزرگ شدم نمیریم !! " و توضیح این که الان هوا سرده و توی سرما نمیشه بری شهربازی برات توجیه مناسبی نبود چون قبول نمیکردی و من و بابا مهدی هم همش دنبال یه فرصت مناسب بودیم که بتونیم این خواسته ی کوچیکت رو بر آورده کنیم که خوشبختانه جمعه قبل عمل...
26 بهمن 1392

سي و دو ماه عاشقي

بهمن ماه هم شروع شده و پسرك كوچولوي من سي و دومين ماه زندگيش رو سپري ميكنه ، الحق كه سي و دومين ماه پسرك پر از تجربه هاي شيريني ِ كه هيچكدومشون رو با هيچ چيز توي اين دنيا عوض نخواهم كرد  ، سي و دومين ماهش از اين نظر جالبه كه به قدرت جسمانيش پي برده و حالاست كه ميخواد زور و بازوش رو به رخم بكشه ، ميخواد بهم نشون بده كه چه توانايي هايي داره ، ميخواد بهم ثابت كنه كه يه مَرد ه و صداش رو مثل غرش يه شير ته گلوش ميندازه كه ثابت كنه از همه زورش بيشتره ! سي و دومين ماهش ، همون ماهي ِ كه توش 2 تا شعر جديد و يك سوره از قرآن رو ياد گرفته بخوونه و بدونِ هيچ خجالتي با فرياد شروع به خواندن ميكنه . سي و دومين ماهش همون ماهيه كه با آرامش بهم ميگه مام...
16 بهمن 1392

بيست تايي ِ من ، بيست

عزيز دردونه ي من بيست تايي شدي !!! دندان هاي نوزدهم و بيستمت آرام و بيصدا جوونه زدن و دو تا مرواريد سفيد ديگه در سن دو سال و هفت ماه و 6 روزگي به جمع مرواريدهاي قبليت اضافه شد . پسر بيست تايي من ، نمره ي مهرباني و اخلاقت هم بيست ِ بيست حالا ميگم چرا .... يه عروسك داري كه دختره و خريد اون عروسك مربوط ميشه به روزهايي كه هنوز وجود نداشتي و وقتي كيش رفته بوديم همينجوري خريده بوديمش . و از وقتي سيسموني اتاقت رو چيده بودند اون عروسك خوشگل ميهمان طبقه ي بالاي دكور اسباب بازيهات بود و همونجوري يه گوشه نشسته بود ، آرام و بيصدا .... اما چند روزيه كه بهش علاقه مند شدي و اسمش رو گذاشتي  " ناز " !!! بهت ميگم بهتر نيست اسمش رو بزاريم گلناز ...
9 بهمن 1392
1